نوابغی از این دست همگی به پیاده روی های طولانی علاقه داشته اند. این کار مغزشان را باز می کرده و یکی از معدود انتخاب های آنان برای تحرک بدنی بوده است. گفته می شود جابز نیز به پیاده روی علاقه داشته است. در مورد زوکربرگ نیز همین را می گویند و احتمالاً دست آخر می توان لااقل یکی از این دو را نابغه نامید. پس اگر شما هم این عادت را دارید، میتوانید به خودتان امیدوار شوید!
این یکی از عادت های مشترک نابغه ها است که میتوان گفت خیلی با طرز فکر آمریکایی جور درنمیآید. معمولاً همه انتظار دارند نوابغ وقتی فکرشان به کار میافتد، دوست داشته باشند هرچه بیشتر و بیشتر نبوغشان را بیرون بریزند. اما اینطور نیست. گفته بودیم که نوابغ متفاوت از افراد عادی هستند. نوابغ همیشه بخشی از کار خود را برای بعد نگه می دارند، شاید به این دلیل که روز بعد بتوانند دوباره روی دور بیفتند. اما گویا موتزارت در این میان یک استثنا بوده است. ظاهراً او وقتی روی دور می افتاده نمی توانسته جلوی خودش را بگیرد.
ظاهراً ارنست همینگوی کلمه ها را میشمرده است. کمتر کسی می تواند حدس بزند با وجود کار با ماشین تحریر، شمارش تک تک کلمات تایپ شده (لابد آن هم با انگشت) تا چه حد می تواند دشوار باشد. با این حال، همینگوی تنها کسی نبوده که دوست داشته دستاورد هایش را بشمارد. آنتونی ترولوپ نیز تا حدودی اینگونه بوده است. احتمالاً شما هم می پرسید خب که چه؟
این مورد به راحتی به دست نمی آید. اما در لیست عادت های مشترک نابغه ها جایگاه مهمی دارد. این روزها که بیشتر کسب و کارها به سمت استفاده از فضاهای اشتراکی میروند شاید برای پیدا کردن محیط کاری آرام مجبور باشید در منزل بمانید و دورکاری کنید. چون تفکر به خودی خود کار سختی است. و وقتی ابزارهای دیجیتالی رشته افکارمان را با نوتیفیکیشنهای دم به دم پاره میکنند و وسوسه سر زدن به گوشی و چک کردن حسابهای کاربری تلگرام و اینستاگرام و لینکدین آرام و قرار را از ما گرفته است، ظاهراً سکوت محیط کافی نیست.
اما نوابغی که پیش از عصر دیجیتال زندگی میکردهاند نیز ظاهراً دغدغههایی برای حفظ تمرکز داشتهاند. مثلاً گراهام گرین به هیچ کس نمی گفت دفتر کار مخفی اش کجاست. و نتیجه تلاشش را هم دیده است!
هیچ وقت نتوانستهام افرادی را که عاشق روابط اجتماعی شلوغ و پلوغ هستند درک کنم؛ به ویژه در شهرهای بزرگی مثل نیویورک که اجتماعی بودن در آن یعنی برای هر تعداد غریبه که می توانی با صدای بلند در مورد خودت حرف بزنی. چقدر خستهکننده! پیکاسو و شریکش فرنانده اولیویر تنها روزهای یکشنبه بقیه را ملاقات می کرده اند. پروست هم که کلاً خود را از اجتماع کنار کشیده بود. البته اگر فقط کمی از کارهای او را خوانده باشید متوجه خواهید شد که اجتماع می تواند بابت این موضوع شکرگزار باشد. با این حال قابل درک است که زندگیِ انرژیبَر اجتماعی می تواند نوابغ را از هدف خود دور کند. وقتی هدفتان این باشد که اجتماع شما را برای همیشه به یاد بسپرد، چرا به خودتان زحمت معاشرت بدهید؟
این مورد تقریباً بدیهی به نظر می رسد. همه ی ما این کار را می کنیم، اما شاید نبوغ زیادی در آن نداشته باشیم. البته در دوران فعالیت نوابغی از این دست، مردم نهایتاً با نامه و پست سر و کار داشته اند و مثل امروز ۲۰ مدل دستگاه الکترونیکی گوناگون از ۲۰ جهت مختلف به ذهن و روح انسان حمله ور نمی شده است. نوابغ آن دوران از بابت پست توئیتری توهین آمیز هر کسی که از مادرش قهر می کرده نگرانی نداشته اند و می توانستند بدون نگرانی، به عملکرد فوق العاده خود ادامه دهند.
تجربه من از زندگی می گوید نوابغ زیادی نداریم که در تنهایی مطلق به فعالیت مشغول بوده باشند. آنها نه تنها برای حفظ توازن زندگی خود، بلکه برای داشتن سطح قابل قبولی از تعادل ذهنی، با کسی زندگی می کرده اند که به آنها باور داشته، آنها را درک و از همه مهم تر، تحمل می کرده است. مواقعی که تحمل همسرانشان تمام می شده نیز آنقدر نبوغ داشته اند که همسر پرتحمل دیگری برای خود پیدا کنند.
کری در مورد مارتا، همسر زیگموند فروید می گوید: «او لباس های فروید را برایش آماده می کرده، دستمال گردنش را برایش انتخاب می کرده، و حتی روی مسواکش خمیردندان می گذاشته». فروید همان مردی است که ادعا می کرده در مورد ذهن بشر خیلی چیز ها می داند. اما توصیف کری از همسر وی ممکن است باعث شود از آن دست انسان های کنترلگر و خرده فرمایشی به نظر برسد.
در نهایت می توان گفت بسیاری از نوابغ در زمان حیاتشان از نابغه بودن خود اطلاع نداشته اند. آنها برای انجام دادن کاری نوآورانه سخت تلاش می کرده اند. اما چه کسی به آنها لقب نابغه می داده است؟ اغلب مواقع داستان بدین ترتیب است که کمیته ی عجیب و غریبی متشکل از دانشگاهیان و یا رسانه ای ها، پس از مرگ این افراد آنها را نابغه می خوانند.